بی تو دنیایم خالیست … مانده ام سخت حیران … مگر تو چند نفر بودی ؟
ای کاش
یکی بیاید
که وقت رفتن
نرود …
از سنگینی نگاه ، منتظرم ، پنجره ها کلافه اند ، اگر نمی آیی بگو تا اینقدر پنجره ها را زجر ندهم ، چشم هایم به جهنم
قرعه کشی تمام شد …
تو به اسم دیگری درآمدی …
تقدیر جای خود …
اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی !
نمی دانم آلزایمر بودی یا عشق !
از روزی که مبتلایت شدم
خود را از یاد بردم …
امروز نبودی ، اما خیلی چیزها بود ! من بودم ، باران بود ، چتر بود ، بغض بود و اینکه همراه همیشگی ام هم بود ! “جای خالیت را می گویم”
بعضیها …
بهتر است در حد یک آرزو بمانند …
برآورده شدنشان …
به بهای شکستن دلت تمام میشود !
باران بهانه خوبی شد تا زیر چتر من تا ته کوچه بیای …
کاش نه باران تمام میشد نه کوچه …
زمانی شعر میگفتم برای غربت باران ، ولی حالا خودم تنهاترم …
تنهاتر از باران
گاهی وقتا
یه نفر ، فقط یه نفر …
باعث می شه که حس کنی
چیزی که تو رو روی زمین نگه داشته
جاذبه ی زمین نیست …
کافه چی قهوه ام را شیرین کن ، آن روز ها که تلخ میخوردم روزگارم شیرین بود … !
زندگی ام هیچ گاه اندازه ی تنم نشد ، حتی وقتی که خودم بریدم و خودم دوختم …
همیشه بهت میگفتم دلم میخواد خوشحالت کنم ، چه کنم که حالا دلیل خوشحالیت …
نبودنه منه …